دیدگاه مخالفان
جمعی از عالمان شیعه، حکایت یادشده را که بر وجود جزیره خضراء به عنوان محل اقامت غالب حضرت امام زمان‏(ع) دلالت می‏کند، دارای اشکال می‏دانند و از آنجا که دلیل دیگری در دست نیست، وجود چنان جزیره‏ای را نمی‏پذیرند.
پیش از نقل اشکال‏های وارد بر این حکایت، لازم است اشاره‏ای به سند آن داشته باشیم. علّامه مجلسی در کتاب خود می‏نویسد:

رساله‏ای مشهور به داستان جزیرة خضرا واقع در دریای سفید یافتم. چون این رساله در بردارندة یاد کسانی است که آن حضرت را دیده‏اند و همچنین در آن مطالب شگفت‏انگیزی وجود دارد دوست دارم آن را در اینجا بیاورم. از آنجا که این رساله را در اصول (کتاب‏های روایی) معتبر نیافتم برای آن بابی مستقل گشودم و آن را آن‏گونه که یافتم نقل می‏کنم.4
وی آنگاه به نقل حکایت می‏پردازد. در آغاز حکایت پس از خطبه آغازین چنین آمده است:

در خزانة امیر مؤمنان و سرور اوصیا و حجت پروردگار جهانیان و امام پرهیزکاران، علی بن ابی طالب ـ درود خدا بر او باد ـ متنی به خط شیخ فاضل و دانشمند عامل، فضل بن یحیی بن علی طیبی کوفی ـ قدس الله روحه ـ یافتم که در آن چنین آمده بود: «... این بندة نیازمند به بخشش خداوند سبحان متعال، فضل بن یحیی بن علی طیبی امامی کوفی که خدای او را ببخشاید، چنین می‏گویم:...»

فضل بن یحیی در ادامه رساله به واسطه شیخ شمس الدّین بن نجیح حلّی و شیخ جلال الدین عبدالله بن حرام حلی، حکایت جزیره خضرا را از زین‏الدّین علی بن فاضل مازندرانی نقل می‏کند.5

علّامه سیّد جعفر مرتضی عاملی، به بررسی سند این حکایت پرداخته و اشکال‏ها و پرسش‏های متعددی را متوجه آن دانسته است که در اینجا به مهم‏ترین آنها اشاره می‏کنیم:

1. نخستین پرستش ما دربارة فردی است که در ابتدای روایت می‏گوید: «در خزانه امیر مؤمنان... علی بن ابی طالب ـ درود خدا بر او باد ـ متنی به خطّ شیخِ فاضل و دانشمند عامل، فضل بن یحیی طیبی یافتم.»

این شخص از نظر ما ناشناخته و اسم و نسب و خصوصیات دیگر او، کاملاً مجهول است. با یک نظر اجمالی به ابتدای روایت می‏فهمیم که او به طور قطع مجلسی(ره) نیست؛ زیرا ایشان با صراحت فرمودند: «این داستان را از یک رساله دیگر نقل می‏کنم.»

همان‏گونه که سیّد هاشم بحرانی(ره) (از معاصران مجلسی) در نقل داستان می‏گوید: «بعضی از بزرگان فرموده‏اند که این حدیث را به خط شیخ فاضل... یافته‏ایم.»6

این جمله هم مانند عبارت مجلسی دلالت ندارد که بحرانی مستقیماً از راوی شنیده باشد. بر فرض اینکه بپذیریم بحرانی مستقیماً از راوی شنیده است این پرسش مطرح می‏شود که چگونه بحرانی او را دیده و داستان را بدون واسطه از او شنیده ولی مجلسی او را ندیده است با اینکه بحرانی و مجلسی هر دو، در یک زمان می‏زیسته‏اند. دیگر اینکه به چه علّت مجلسی به نقل از یک رساله متداول بسنده کرده و راجع به نویسنده و صاحب آن تحقیق نکرده است تا حقیقت داستان را از او شفاهاً سؤال کند.

2. پرسش دوم اینکه چگونه این شخصِ «مجهول» خط طیبی را شناخت و اطمینان یافت که آنچه را در آن رساله یافته، خط طیبی است. آیا خط طیبی آن‏چنان مشهور و معروف بوده که حتی این فرد مجهول الحال هم آن را شناخته است؟

شاید واقع مطلب بر این شخص، مشتبه شده باشد. به این جهت که مثلاً وقتی که دیده طیّبی این داستان را روایت می‏کند، فکر کرده لابد کاتب آن هم اوست در صورتی که بین این دو امر، ملازمه‏ای نیست.

3. با توجه به این نکته ما مشاهده می‏کنیم که «علی بن فاضل» (کسی که در روایت به عنوان «مازندرانی» توصیف می‏شود و بعد خودش را در متن همین روایت، «عراقی» معرفی می‏کند) تلاش زیادی برای اثبات برخی از فضایل به نفع خودش دارد و این نکته از متن گفتارش با سیّد شمس‏الدّین، آنجا که از ملاقات با امام سخن می‏گوید، به روشنی معلوم می‏شود:

ای سرورم، من یکی از بندگان مخلص آن حضرت هستم با این همه امام را ندیده‏ام. بعد سیّد شمس الدین به من فرمود: چرا، تو او را دو مرتبه دیده‏ای... .
و آن دو مرتبه را برایش توضیح می‏دهد.

علاوه بر این، همه روایت در صدد اثبات یک فضیلت بی‏نظیر برای اوست و آن اینکه او خدمت کسی رسیده که دیگران نرسیده‏اند و همچنین درصدد اثبات عنایت و توجه امام به اوست.

پس وقتی ما این نکات را مورد توجه قرار می‏دهیم و بر آن، این حقیقت را بیفزاییم که هیچ‌یک از معاصران علی بن فاضل، او را توثیق نکرده و مورد اعتماد ندانسته‏اند و فقط کسانی او را قابل اعتماد دانسته‏اند که صدها سال پس از او زیسته‏اند و جالب اینکه، دلیل و مستند آنها در اعتماد به او، ظاهراً خود روایت جزیره خضرا است.

با توجه به این نکات، نتیجه می‏گیریم که: اطمینان به صحت آنچه او برای ما نقل می‏کند امکان ندارد؛ چون احتمال می‏دهیم اصل قضیه و ریشه داستان، از بافته‏های ذهن اوست که برای رسیدن به شهرت یا برای نایل شدن به اهداف دیگری آن را ساخته است، همچنان‌که در طول تاریخ، نمونه‏های آن را مشاهده کرده‏ایم.

4. از جمله نکاتی که شک و بدگمانی ما را در خصوص این راوی و داستانش افزایش می‏دهد این است که معاصران او مانند علّامه حلی ـ رحمه الله ـ و ابن داود، که در سال 707 ق از تألیف کتاب رجالی خود فراغت یافته بود، و همچنین علمای دیگر، به طور کلی او را نادیده گرفته و هیچ کدام از آنها حتی یک کلمه درباره او سخن نگفته‏اند. با اینکه داستان گران‏بها و بی‏نظیر او، باید آنها را تشویق و تحریک می‏کرد که به داستان و راوی آن اشاره کنند؛ راوی و داستانش را بستایند و چنین داستانی را به عنوان یکی از دلایل امام و امامت قرار دهند و آن را شایسته نقل در کتاب‏های خود بدانند. وقتی می‏بینیم دانشمندان اسلامی، مطالب و داستان‏های کم‏اهمیت‏تری را در نوشته‏هایشان آورده‏اند، ولی این داستان را نادیده انگاشته‏اند، پی می‏بریم که شاید آن را دروغ و باطل به حساب آورده‏اند؟ یا آن را نشنیده‏اند؟ و یا اساساً چنین داستانی در زمان آنها ساخته نشده بود؟!

همة این احتمالات وجود دارد و همه آنها، ما را به شک در این داستان و راوی آن فرا می‏خواند. شاید کسی بگوید که شخصیت‏های برجسته دیگری هم وجود دارند که نویسندگان معاصر آنها، نامشان را در کتاب‏های رجالی خود نیاورده‏اند و شاید نسبت به این راوی نیز همین مسئله اتفاق افتاده باشد، ولی ما با دقت متوجه می‏شویم که این پاسخ در حقیقت تلاش بیهوده‏ای است؛ زیرا این چنین شخصیت‏هایی اگر چه در بعضی از کتاب‏های رجالی مطرح نشده‏اند، ولی در کتاب‏های دیگری که در همان زمان تألیف گردیده، به قلم آمده و مطرح شده‏اند. یا اینکه حداقل، مورد اعتماد بودن آنها با قراین و شواهدی غیر از آنچه خود آنها راجع به خودشان گفته‏اند ثابت شده است، و برخلاف علی بن فاضل، یک داستان منحصر به فرد نداشته‏اند که کتاب‏های معتبر تاریخ، مانند آن را ثبت و ضبط نکرده باشند.

آری، همین که معاصران علی بن فاضل، داستان او را نادیده انگاشته‏اند و هیچ گونه خبری از آن نداده‏اند باعث برانگیخته شدن شک و بدگمانی جدّی ما نسبت به او می‏شود.

5. از جمله نکات جالب توجه اینکه در خود روایت به صراحت آمده است: علی بن فاضل، داستان را از شروع تا پایان، در حضور طیبی و گروهی از علمای حلّه و اطراف آنکه برای زیارت شیخ آمده بودند، توضیح می‏دهد. حال اینکه ما هیچ فردی از این عدّه را پیدا نکردیم که داستان را بی‏واسطه یا دست‏کم باواسطه نقل کند. در صورتی که از آنها انتظار می‏رود تا آن را در شهرها و در بین مردم منتشر ساخته باشند و این داستان جالب را نُقل مجالس و محافل کنند؛ زیرا در این حکایت، جایگاه وجود امام زمان‏(ع) و فرزندانش در یک موضع استثنایی و پیچیده تعیین شده است.

همچنین ما انتظار داشتیم مردم گروه گروه به زیارت قهرمان این کشف عجیب نایل شوند و به او تبرک جویند و تلاش کنند داستان را مستقیماً از خودش بشنوند و در کتاب‏های دیگر ثبت کنند و دانشمندان هم با آوردن نام او و داستانش، در کتاب‏های رجالی و غیررجالی خود، تبرک بجویند، ولی هیچ‌یک از این حوادث رخ نداد و تنها فردی که آن را نقل کرده، «طیبی کوفی» است. البته این نقل هم توسط فرد ناشناس، در بین اوراقی در میان گنجینه‏ای از کتاب‏ها کشف شده است و عجیب اینکه نویسندة ناشناس داستان هم، به خاطر خط معروف و مشهورش، توسط این مرد ناشناس، شناخته و کشف شده است.7

با توجه به مطالب یاد شده اظهارنظر صریح و قطعی در مورد درستی یا نادرستی حکایت جزیره خضرا مشکل به نظر می‏رسد و بهتر است به جای مخالفت یا موافقت بی‏چون و چرا با این حکایت، علم آن را به خدا بسپاریم و چنان که پیش از این یادآور شده‏ایم بیشتر به دنبال شناخت وظایف قطعی خود در برابر امام زمان‏(ع) و عمل به آنها بشناسیم؛ زیرا دانستن یا ندانستن محل اقامت امام عصر(ع) و وجود داشتن و وجود نداشتن محلی به نام جزیره خضرا هیچ تأثیری در معرفت ما نسبت به امام زمان نزدیکی با آن حضرت ندارد.8

حسن شجاعی
ماهنامه موعود شماره 86

پی‌نوشت‌ها

سپس ادامه دادند:
خدایا، ما خاندان و فرزندان و خویشاوندان پیامبرت هستیم. ظالمان و غاصبان حق ما را نابود کن؛ همان که تو شنوا و اجابت کننده‌ای(موسوعه الامام حسین علیه السلام، ص393-394؛ الفتوح، ج5، ص108).


98- محمد بن اشعث اول
عصر عاشورا مردى آمد و گفت: حسین (علیه السلام) کجاست؟ سیدالشهدا ارواحنا فداه فرمود:
من حسینم.

او گستاخانه گفت: «بشارت باد تو را به آتش که اکنون داخل آن خواهى شد.»

امام علیه السلام در جوابش فرمود:

بلکه بشارت باد مرا به پروردگار مهربان و شفیعى که شفاعتش قبول مى‏شود. تو کیستى؟
گفت: «من محمّد بن اشعث هستم.»

سیدالشهدا ارواحنا فداه در حق او نفرین کرد و فرمود:

پروردگارا، اگر این شخص دروغگوست، او را داخل جهنم کن. وى را امروز وسیله عبرت یارانش قرار بده.

طولى نکشید که عنان اسب وى بازگشت و او را از پشت خود پرتاب نمود ولى پایش در حلقه رکاب ماند. آن اسب وى را همچنان می‌زد تا اینکه قطعه قطعه شد و آلت رجولیت او روى زمین افتاد. راوی می‌گوید:«خدا قسم من از این سرعت استجابت دعاى آن حضرت دچار تعجب شدم‏(مثیرالاحزان، ص64؛ بحارالانوار، ج45، ص31).»


99- محمد بن اشعث دوم
وی روز عاشورا به میانه میدان آمد و گفت:«اى حسین بن فاطمه، تو از طرف رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چه حرمتى دارى که دیگران ندارند؟»

سیدالشهدا ارواحنا فداه فرمود:
از این آیه: خدا برگزیده آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان؛ نژادهایى که از یکدیگرند(سوره آل عمران(3)، آیه 23). به خدا محمد صلی الله علیه و آله از خاندان ابراهیم است و عترت رهبر از خاندان محمدند.
سپس فرمود:

این مرد کیست؟

گفتند:«محمد بن اشعث بن قیس کندى.»

سیدالشهدا ارواحنا فداه سر به آسمان برداشت و گفت:
خدایا به محمد بن اشعث خوارى‌ای بده که هرگز عزیزش نگردانى.

بر او عارضه‏اى رخ داد و از لشکر به کنارى رفت تا خود را وارسد و خدا کژدمى بر او مسلط کرد و او را گزید و مکشوف العوره ماند(امالی شیخ صدوق، ص222؛ روضه الواعظین، ص185؛ المناقب، ج4، ص57؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج1، ص249).

وقتى مختار به دنبال محمّد بن اشعث بن قیس فرستاد او رفته بود در قصرى که جنب قادسیه داشت. مختار به مأمور خود گفت: «به تعقیب ابن اشعث برو. تو او را خواهى یافت که مشغول لهو و لعب، یا مشغول شکار کردن، یا خائف و حیران، یا پنهان شده است. برو سر او را براى من بیاور.»

یاران مختار(حوشب به همراه صد نفر) قصر او را در موصل که دو در داشت محاصره کردند. او که از ناحیه ابن زبیر امیر موصل شده بود او از قصر خارج و به سمت مصعب بن زبیر گریخت. مختار قصر و خانه او را خراب نمود و آنچه را که در آنها بود گرفتند(مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص217-218 و 224-225؛مقتل الحسین علیه السلام لوط بن یحیی، ص381؛ بحارالانوار، ج45، 376).

در نبرد سپاه مختار و ابن زبیر او نیز حضور داشت. عبدالله بن عمرو هندی که از یاران مختار بود به درون سپاه ابن زبیر نفوذ کرد و با ضربه‌ای به سر فرزند اشعث او را به درک واصل کرد(مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص245؛ حاشیه وقعه الطف، ص116).


سید هاشم ناجی موسوی جزایری
تلخیص و ترجمه : محمود مطهری نیا

کپی رایت توسط : ...:: MouoodOnline ::...

(کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مطالب فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است .

اللهم عجل لولیک الفرج
نوشته شده توسط محبان_مهدی در سه شنبه هفتم اسفند 1386 و ساعت 13:22 نظر بدهید


سرنوشت ستم‌پیشگان- قسمت چهاردهم


فاطمه دختر سیدالشهدا ارواحنا فداه می فرماید: هنگامى که ما نزد یزید نشستیم ظاهراً قلب او نسبت به ما رقت نمود. مردى از اهل شام که چهره سرخى داشت برخاست و به یزید گفت: «یا امیر المؤمنین! این دختر را به من ببخش.» منظور آن مرد من بودم.

84- عمر/ عمرو بن سعید/سعد بن فضیل ازدی
نقل شده روز عاشورا و در بحبوحه جنگ جوانى که صورتش قرص قمر بود و شمشیربه دست، پیراهنى پوشیده و نعلینى به پا کرده بود که بند یکى از آنها گسیخته بود. او وارد معرکه کارزار شد عمر بن سعد ازدى به حمید بن مسلم گفت:«سوگند به خدا، هم اکنون بر این جوان حمله مى‏کنم و او را از پا درمى‏آورم.»

گفتم:«سبحان اللَّه تعجب مى‏کنم از این تصمیم. دست از این کار بردار و بگذار دیگران که بر کوچک و بزرگ حسین علیه السلام رحم نمى‏کنند او را به پدران نامدارش ملحق سازند.» پاسخ داد: «چنین نیست. به خدا قسم، راه او را مى‏بندم و او را نابود مى‏کنم.» او این سخن را گفت و به قاسم علیه السلام حمله کرد. شمشیرى بر سر مبارکش زد. سر قاسم علیه السلام شکافت و به روى زمین افتاد و عمو را به داد خواهى دعوت کرد.

سیدالشهدا ارواحنا فداه که فریاد برادرزاده‏اش را شنید مانند باز شکارى خود را به بالین وى رسانید و چون شیر ژیانى شمشیر کشیده به قاتل وى حمله کرد. شمشیر از دست پسر ازدى فرود آمد و آن را به پوست آویخت .آن نابکار چنان فریادى زد که همه لشکریان صداى آن مرد را شنیدند. لشکر به منظور آن که بتوانند او را از دست سیدالشهدا ارواحنا فداه برهانند یکپارچه حمله کردند اما به همین سبب بدن آن نوجوان معصوم پامال سم ستوران شد .

حمید نقل می کند پس از آنکه گرد و غبار میدان فرونشست دیدم سید الشهدا ارواحنا فداه به بالین آن جوان نشسته و او پاشنه پا به زمین می کشد و آخر لحظات عمر را مى‏پیماید. سیدالشهدا ارواحنا فداه که از این پیش‏آمد سخت متأثر بود فرمود:

از رحمت خدا دور باد قومى که تو را کشتند. فرداى قیامت جد تو دشمن آنان خواهد بود. گران است بر عموى تو که او را به یارى خود بخوانى و پاسخ ندهد و اگر جوابى فرماید سودى به حال تو نداشته باشد. سوگند به خدا دشمنان او بسیار و یاوران او اندکند.

آنگاه بدن فشرده قاسم را که از سم اسبان کوبیده شده به سینه چسبانید و همچنان که پاهاى او به زمین کشیده می شد او را به طرف خیام برد. سیدالشهدا ارواحنا فداه او را کنار فرزند خویش على اکبر و سایر اهل بیتش که به تیغ بیداد از پاى درآمده بودند بر زمین نهاد.

حمید بن مسلم گوید من آن جوان را که قلب سیدالشهدا ارواحنا فداه و همه خاندانش را جریحه‏دار کرد نمى‏شناختم. از کسى درباره او پرسیدم؛ گفت:«او قاسم پسر حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام بود(الارشاد، ج2،ص107-108؛ لهوف، ص167-168؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص27-28).»

سیدالشهدا ارواحنا فداه آنقدر به این نوجوان علاقه داشت که لحظه وداع و دادن اذن میدان از شدت گریه هردو بیهوش شدند(لهوف، ص167-168).

85- عمر بن صبیح صیداوی
او یکی از آن ده زنازاده ای است که در اجابت درخواست عمر سعد ملعون با اسبان خویش به پیکر مطهر سیدالشهدا ارواحنا فداه نهایت جسارت را روا داشتند.
مختار او را نیز همانند نه تن دیگر ابتدا دست ها و پاهایش را به زمین کوبید و سپس آنقدر با اسبان بر ایشان تاختند تا هلاک شدند (لهوف،ص182-183؛ فخری منتخب طریحی، ص456؛ مثیر الاحزان، ص79؛ بحارالانوار، ج45، ص374؛ مدینه المعاجز، ج4، ص90).

86- عمرو بن حجاج
او همان فرمانده سپاه پانصد نفره ای است که به دستور ابن زیاد آب را بر سیدالشهدا ارواحنا فداه و خاندان و یارانشان بستند. پس از بستن آب بر ایشان او زلالی آب را به رخ آن حضرت کشید و قسم خورد تا لحظه مرگ(شهادت) ایشان نگذارد قطره ای از آن بنوشند. لحن و بیان او به گونه ای بود که از تشنگی بر سیدالشهدا ارواحنا فداه سخت تر آمد(تذکره الخواص،ص247).

نام او هم در میان کسانی که ایشان را به کوفه دعوت کردند یافته می شود (مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص217) و هم در میان فرماندهانی که پس از حمله وحشیانه و غارتگرانه به خیام حرم (حکایه المختار، ص45) مأمور بردن سر مطهر سیدالشهدا ارواحنا فداه به شام شدند(فخری منتخب طریحی، ص466).

هنگامی که مختار تصمیم به انتقام از قاتلان سیدالشهدا ارواحنا فداه گرفت او دچار چنان ترسی شد که خانه و کاشانه خویش را رها کرد و گریخت. تا مدت ها کسی از او خبر نداشت تا اینکه یاران مختار او را در میانه راهی یافتند که از تشنگی هلاک شده بود. آنان سرش را بریدند و به نزد مختار بردند(اعلام الوری، ج1، ص452؛ روضه الواعظین، ج1، ص182؛ الارشاد، ج2، ص86-87؛ احقاق الحق، ج11، ص522).

87- عمرو بن حُرَیث
زمانی که عبید اللَّه بن زیاد امیر عراق بود عمرو بن حریث مخزومى با چهار هزار سرباز در کوفه خلیفه ابن زیاد شد.

مختار در آن زمان دویست سوار داشت و ابراهیم بن اشتر سیصد سوار. مختار به ابراهیم گفت:«ظهر هنگام به سراغ او برو و بگو مردم علیه ابن زیاد شورش کرده اند و من می خواهم به یاری او بشتابم. چه دستور می دهید؟ سپس اگر توانستی ابتدا او و پس از آن هرکدام از نیروهایش را که به چنگ آوردی بکش