سپس ادامه دادند:
خدایا، ما خاندان و فرزندان و خویشاوندان پیامبرت هستیم. ظالمان و غاصبان حق ما را نابود کن؛ همان که تو شنوا و اجابت کننده‌ای(موسوعه الامام حسین علیه السلام، ص393-394؛ الفتوح، ج5، ص108).


98- محمد بن اشعث اول
عصر عاشورا مردى آمد و گفت: حسین (علیه السلام) کجاست؟ سیدالشهدا ارواحنا فداه فرمود:
من حسینم.

او گستاخانه گفت: «بشارت باد تو را به آتش که اکنون داخل آن خواهى شد.»

امام علیه السلام در جوابش فرمود:

بلکه بشارت باد مرا به پروردگار مهربان و شفیعى که شفاعتش قبول مى‏شود. تو کیستى؟
گفت: «من محمّد بن اشعث هستم.»

سیدالشهدا ارواحنا فداه در حق او نفرین کرد و فرمود:

پروردگارا، اگر این شخص دروغگوست، او را داخل جهنم کن. وى را امروز وسیله عبرت یارانش قرار بده.

طولى نکشید که عنان اسب وى بازگشت و او را از پشت خود پرتاب نمود ولى پایش در حلقه رکاب ماند. آن اسب وى را همچنان می‌زد تا اینکه قطعه قطعه شد و آلت رجولیت او روى زمین افتاد. راوی می‌گوید:«خدا قسم من از این سرعت استجابت دعاى آن حضرت دچار تعجب شدم‏(مثیرالاحزان، ص64؛ بحارالانوار، ج45، ص31).»


99- محمد بن اشعث دوم
وی روز عاشورا به میانه میدان آمد و گفت:«اى حسین بن فاطمه، تو از طرف رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چه حرمتى دارى که دیگران ندارند؟»

سیدالشهدا ارواحنا فداه فرمود:
از این آیه: خدا برگزیده آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان؛ نژادهایى که از یکدیگرند(سوره آل عمران(3)، آیه 23). به خدا محمد صلی الله علیه و آله از خاندان ابراهیم است و عترت رهبر از خاندان محمدند.
سپس فرمود:

این مرد کیست؟

گفتند:«محمد بن اشعث بن قیس کندى.»

سیدالشهدا ارواحنا فداه سر به آسمان برداشت و گفت:
خدایا به محمد بن اشعث خوارى‌ای بده که هرگز عزیزش نگردانى.

بر او عارضه‏اى رخ داد و از لشکر به کنارى رفت تا خود را وارسد و خدا کژدمى بر او مسلط کرد و او را گزید و مکشوف العوره ماند(امالی شیخ صدوق، ص222؛ روضه الواعظین، ص185؛ المناقب، ج4، ص57؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج1، ص249).

وقتى مختار به دنبال محمّد بن اشعث بن قیس فرستاد او رفته بود در قصرى که جنب قادسیه داشت. مختار به مأمور خود گفت: «به تعقیب ابن اشعث برو. تو او را خواهى یافت که مشغول لهو و لعب، یا مشغول شکار کردن، یا خائف و حیران، یا پنهان شده است. برو سر او را براى من بیاور.»

یاران مختار(حوشب به همراه صد نفر) قصر او را در موصل که دو در داشت محاصره کردند. او که از ناحیه ابن زبیر امیر موصل شده بود او از قصر خارج و به سمت مصعب بن زبیر گریخت. مختار قصر و خانه او را خراب نمود و آنچه را که در آنها بود گرفتند(مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص217-218 و 224-225؛مقتل الحسین علیه السلام لوط بن یحیی، ص381؛ بحارالانوار، ج45، 376).

در نبرد سپاه مختار و ابن زبیر او نیز حضور داشت. عبدالله بن عمرو هندی که از یاران مختار بود به درون سپاه ابن زبیر نفوذ کرد و با ضربه‌ای به سر فرزند اشعث او را به درک واصل کرد(مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص245؛ حاشیه وقعه الطف، ص116).


سید هاشم ناجی موسوی جزایری
تلخیص و ترجمه : محمود مطهری نیا

کپی رایت توسط : ...:: MouoodOnline ::...

(کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مطالب فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است .

اللهم عجل لولیک الفرج
نوشته شده توسط محبان_مهدی در سه شنبه هفتم اسفند 1386 و ساعت 13:22 نظر بدهید


سرنوشت ستم‌پیشگان- قسمت چهاردهم


فاطمه دختر سیدالشهدا ارواحنا فداه می فرماید: هنگامى که ما نزد یزید نشستیم ظاهراً قلب او نسبت به ما رقت نمود. مردى از اهل شام که چهره سرخى داشت برخاست و به یزید گفت: «یا امیر المؤمنین! این دختر را به من ببخش.» منظور آن مرد من بودم.

84- عمر/ عمرو بن سعید/سعد بن فضیل ازدی
نقل شده روز عاشورا و در بحبوحه جنگ جوانى که صورتش قرص قمر بود و شمشیربه دست، پیراهنى پوشیده و نعلینى به پا کرده بود که بند یکى از آنها گسیخته بود. او وارد معرکه کارزار شد عمر بن سعد ازدى به حمید بن مسلم گفت:«سوگند به خدا، هم اکنون بر این جوان حمله مى‏کنم و او را از پا درمى‏آورم.»

گفتم:«سبحان اللَّه تعجب مى‏کنم از این تصمیم. دست از این کار بردار و بگذار دیگران که بر کوچک و بزرگ حسین علیه السلام رحم نمى‏کنند او را به پدران نامدارش ملحق سازند.» پاسخ داد: «چنین نیست. به خدا قسم، راه او را مى‏بندم و او را نابود مى‏کنم.» او این سخن را گفت و به قاسم علیه السلام حمله کرد. شمشیرى بر سر مبارکش زد. سر قاسم علیه السلام شکافت و به روى زمین افتاد و عمو را به داد خواهى دعوت کرد.

سیدالشهدا ارواحنا فداه که فریاد برادرزاده‏اش را شنید مانند باز شکارى خود را به بالین وى رسانید و چون شیر ژیانى شمشیر کشیده به قاتل وى حمله کرد. شمشیر از دست پسر ازدى فرود آمد و آن را به پوست آویخت .آن نابکار چنان فریادى زد که همه لشکریان صداى آن مرد را شنیدند. لشکر به منظور آن که بتوانند او را از دست سیدالشهدا ارواحنا فداه برهانند یکپارچه حمله کردند اما به همین سبب بدن آن نوجوان معصوم پامال سم ستوران شد .

حمید نقل می کند پس از آنکه گرد و غبار میدان فرونشست دیدم سید الشهدا ارواحنا فداه به بالین آن جوان نشسته و او پاشنه پا به زمین می کشد و آخر لحظات عمر را مى‏پیماید. سیدالشهدا ارواحنا فداه که از این پیش‏آمد سخت متأثر بود فرمود:

از رحمت خدا دور باد قومى که تو را کشتند. فرداى قیامت جد تو دشمن آنان خواهد بود. گران است بر عموى تو که او را به یارى خود بخوانى و پاسخ ندهد و اگر جوابى فرماید سودى به حال تو نداشته باشد. سوگند به خدا دشمنان او بسیار و یاوران او اندکند.

آنگاه بدن فشرده قاسم را که از سم اسبان کوبیده شده به سینه چسبانید و همچنان که پاهاى او به زمین کشیده می شد او را به طرف خیام برد. سیدالشهدا ارواحنا فداه او را کنار فرزند خویش على اکبر و سایر اهل بیتش که به تیغ بیداد از پاى درآمده بودند بر زمین نهاد.

حمید بن مسلم گوید من آن جوان را که قلب سیدالشهدا ارواحنا فداه و همه خاندانش را جریحه‏دار کرد نمى‏شناختم. از کسى درباره او پرسیدم؛ گفت:«او قاسم پسر حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام بود(الارشاد، ج2،ص107-108؛ لهوف، ص167-168؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص27-28).»

سیدالشهدا ارواحنا فداه آنقدر به این نوجوان علاقه داشت که لحظه وداع و دادن اذن میدان از شدت گریه هردو بیهوش شدند(لهوف، ص167-168).

85- عمر بن صبیح صیداوی
او یکی از آن ده زنازاده ای است که در اجابت درخواست عمر سعد ملعون با اسبان خویش به پیکر مطهر سیدالشهدا ارواحنا فداه نهایت جسارت را روا داشتند.
مختار او را نیز همانند نه تن دیگر ابتدا دست ها و پاهایش را به زمین کوبید و سپس آنقدر با اسبان بر ایشان تاختند تا هلاک شدند (لهوف،ص182-183؛ فخری منتخب طریحی، ص456؛ مثیر الاحزان، ص79؛ بحارالانوار، ج45، ص374؛ مدینه المعاجز، ج4، ص90).

86- عمرو بن حجاج
او همان فرمانده سپاه پانصد نفره ای است که به دستور ابن زیاد آب را بر سیدالشهدا ارواحنا فداه و خاندان و یارانشان بستند. پس از بستن آب بر ایشان او زلالی آب را به رخ آن حضرت کشید و قسم خورد تا لحظه مرگ(شهادت) ایشان نگذارد قطره ای از آن بنوشند. لحن و بیان او به گونه ای بود که از تشنگی بر سیدالشهدا ارواحنا فداه سخت تر آمد(تذکره الخواص،ص247).

نام او هم در میان کسانی که ایشان را به کوفه دعوت کردند یافته می شود (مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص217) و هم در میان فرماندهانی که پس از حمله وحشیانه و غارتگرانه به خیام حرم (حکایه المختار، ص45) مأمور بردن سر مطهر سیدالشهدا ارواحنا فداه به شام شدند(فخری منتخب طریحی، ص466).

هنگامی که مختار تصمیم به انتقام از قاتلان سیدالشهدا ارواحنا فداه گرفت او دچار چنان ترسی شد که خانه و کاشانه خویش را رها کرد و گریخت. تا مدت ها کسی از او خبر نداشت تا اینکه یاران مختار او را در میانه راهی یافتند که از تشنگی هلاک شده بود. آنان سرش را بریدند و به نزد مختار بردند(اعلام الوری، ج1، ص452؛ روضه الواعظین، ج1، ص182؛ الارشاد، ج2، ص86-87؛ احقاق الحق، ج11، ص522).

87- عمرو بن حُرَیث
زمانی که عبید اللَّه بن زیاد امیر عراق بود عمرو بن حریث مخزومى با چهار هزار سرباز در کوفه خلیفه ابن زیاد شد.

مختار در آن زمان دویست سوار داشت و ابراهیم بن اشتر سیصد سوار. مختار به ابراهیم گفت:«ظهر هنگام به سراغ او برو و بگو مردم علیه ابن زیاد شورش کرده اند و من می خواهم به یاری او بشتابم. چه دستور می دهید؟ سپس اگر توانستی ابتدا او و پس از آن هرکدام از نیروهایش را که به چنگ آوردی بکش
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد